نيويورک، سال 1994، نوجواني تنها ونااميد از زندگي، «لوک شاپيرو» (پک) در آخرين تعطيلات پيش از آغاز تحصيلات دانشگاهي به فروش مواد مخدر مشغول است. يکي از مشتريان «لوک» دکتر هيپي پا به سن گذاشته اي به نام «جف اسکوايرز» (کينگزلي) در عوض پرداخت پول روان درماني او را به عهده گرفته است. خيلي زود «جف» به نام دختري «اسکوايرز»، «استفاني» (ترلبي) دل مي بازد و زندگي اش در مسير تازه اي مي افتد.
یک مسابقه خوانندگی تلویزیونی بسیار محبوب، توجه کشور را به خود جلب می کند، و به نظر می رسد رقابت بین یک دختر جوان اهل غرب میانه و یک مرد جوان عاشق آهنگ های نمایشی باشد...
«دن مورفین» که مدیر یک مجله ورزشی پرتیراژ است ناگهان مطلع می شود مجله از سوی کمپانی «تدی کی» که یک غول رسانه ای است خریداری شده است. کارتر که جوان ۲۶ ساله و تازه بدوران رسیده ای است از سوی کمپانی بعنوان مدیر جدید مجله انتخاب می شود. اما کارتر دن را اخراج نمی کند زیرا به تجربیات او نیازمند است بنابراین دن را بعنوان دستیارش انتخاب می کند و دن نیز بخاطر شرایط بد مالی اش اجباراً این شغل را می پذیرد. کارتر که مدتی است همسرش او را ترک کرده و قصد طلاق دارد احساس تنهایی می کند و بنابراین دن یک شب او را به خانه اش دعوت می کند. کارتر پس از آشنایی با خانواده دن به «الکس»، دختر او علاقمند می شود. حالا دن بیش از گذشته عصبانی است چرا که علاوه بر شغل اش، دخترش را هم از دست رفته می بیند...