در سال 1941، پس از حملهی پرل هاربر سربازان آمریکایی به شهری می آیند که در آنجا با زنان نیوزیلندی تنهایی آشنا شده و عاشق یکدیگر می شوند...
« آرتور كودى جارت » ( كاگنى ) ، آدمكش روان پريش و سر دستهى گروهى از تبهكاران ، به زندان افتاده است . كارآگاهى ( اوبراين ) با ظاهر مبدل در زندان هم سلول او مىشود تا اطلاعاتى دربارهى گروه « جارت » به دست آورد .
در قرن پانزدهم فرانسه پس از نزدیک به صد سال جنگ با انگلستان شکست خورده و به یک ویرانه تبدیل می شود. "ژاندارک" دختر چهارده ساله کشاورز ادعا می کند زمزمه هایی از بهشت شنیده مبنی بر اینکه او هدایت ارتش خدا را بر عهده بگیرد و "چارلز هفتم" را به عنوان پادشاه فرانسه برگزیند...
« فرانك چمبرز » ( گارفيلد ) ، غريبهى سرگردان ، در يك كافهى كنار جاده با صاحب آن « نيك اسميت » ( كلاوى ) و همسرش ، « كورا » ( ترنر ) آشنا مىشود ، آن جا به عنوان كارگر استخدام مىشود و پنهانى با « كورا » رابطه برقرار مىكند...
دو ملوان، یکی ساده دل و دیگری با تجربه در زندگی، مرخصی چهار روزه به مقصد هالیوود به دست می آورند و...
دهکدهاى کوچک در ساسکس انگلستان. دخترى نوجوان و پرشور به نام « ولوت براون » ( تیلر ) با پسر جوانى به نام « مى » ( رونى ) که قبلا سوارکار بوده آشنا مىشود. او از « مى » کمک مىخواهد تا اسبى را که در بخت آزمایى برده براى شرکت در مسابقه ى « گراند نشنال » آماده کنند.
در طول نبرد پرل هاربر، یک ستوان جوان همسر باردارش را رها می کند تا برای یک ماموریت بمباران مخفی داوطلب شود، ماموریتی که اگر موفقیت آمیز باشد جنگ را به وطن ژاپنی ها می کشاند...