کامبوج، سال 1975. با ورود خمرهاي سرخ به پنوم پن، «سيدني شابرگ» (واترستن)، خبرنگار آمريکايي، و ديگر روزنامه نگاران خارجي به يک اردوگاه جنگي منتقل مي شوند و شاهد اعدام عده اي از اسيران هستند. پس از آن که «ديت پران» (نگور)، راهنما و مترجم «سيدني» خمرهاي سرخ را متقاعد مي کند تا روزنامه نگاران را رها کنند، اين عده به سفارت فرانسه پناه مي برند.
هنگامی که یک مرد که دچار آشفتگی ذهنی است به دختری زیبا می گوید که او یک مامور مخفی است، دختر حرف او را باور می کند و به دنبال او سراغ انجام کارهای جنایتکارانه می رود...