داستان در ارتباط با شبکه سازمان جاسوسی شوروی، "کا.گ.ب" است که در آن سالها در کشور آمریکا تارهای خود را تنیده بودند. البته این مورد دو طرفه بود و هر دو کشور فعالیت گُسترده جاسوسی را برای کسب اطلاعات از طرف مقابل انجام میدادند. یک مرد و یک زن توسط کمونیست ها انتخاب میشوند تا به ازدواج یکدیگر درآیند. آنها پیش از این هیچوقت همدیگر را ندیده اند و یا عشقی در بین خودشان حس نکرده اند اما بخاطر آرمان های شوروی باید ازدواج کرده و با نام و مشخصات جعلی گام به "ینگه دنیا"، "امریکا" بگذراند! حاصل زندگی آنها پس از سالها دو فرزند دختر و پسر است که به هیچ وجه از پیشینه والدینشان آگاهی ندارند. آنها در محیطی کاملا آمریکایی، با رویایی آمریکایی بزرگ شده اند. برنامه های آمریکایی را از تلویزیون دیده اند و به مدارس آمریکایی در فلب ایالات متحده، یعنی "واشنگتن" میروند. زندگی این جاسوسان تقریبا بصورت آرامی میگذرد تا آنکه ماموری از FBI به خانه ای در همسایگی این زوج جاسوس نقل مکان میکند و این چنین اوضاع هر روز بغرنج تر میشود. فعالیت های جاسوسی انها نیز با پیامی از سوی "کا.گ.ب" تشدید میشود. "رفقا به پا خیزید." (رفقا: اصطلاحی رایج در میان کمونیست هاست.)
با زیرنویس چسبیده
خبرنگاری به اسم «باب ویلتون» در کشور عراق با سربازی آمریکایی به اسم «لیم» آشنا می شود که ادعا می کند عضو یک گروه سری از ارتش آمریکا در این کشور بوده است و از نیروهای ماورالطبیعه در ماموریتهایشان استفاده کرده اند...
این سریال زندگی دکتری که در قسمت اورژانس یک بیمارستان کار میکند و او رو بخاطر مرگ یکی از بیماران به اشتباه مقصر میدانند به تصویر میکشد.
دریک و جاش که خواهر کوچکشان مگان را به اشتباه با هواپیما به لس آنجلس فرستادهاند، درگیر یک ماجرای خطرناک میشوند.
سریال درباره متخصصین حرفه ای ای هست که توسط FBI گرد هم میان تا یه قاتل زنجیره ای رو گیر بیاندازند...
با زیرنویس چسبیده
ون وایلدر دانشجویی است که از محبوبیت زیادی میان دوستان خود برخوردار است. او هفت سال است که در دانشگاه جا خوش کرده و اصلا تمایلی به فارغ التحصیل شدن ندارد زیرا نمی خواهد از دوستانش و خوش گذرانی با آنها دور شود. یک دختر خبرنگار تصمیم دارد داستانی در مورد او بنویسد...
با زیرنویس چسبیده
فیلم بر اساس داستان واقعی قاتل سریالی "جفری داهمر" ساخته شده است و قصه مردی را بیان می کند که تاریکترین فانتزیهایش را به وحشتناکترین واقعیتها تبدیل کرد...
داستان در مورد روزهای معمولی از زندگی مادر و دختری در یک شهر کوچک اطراف نیویورک است. ماجرای شاد بودنها و غمگین شدنها، نیازها و تلاشها، موفق شدنها و گاهی هم شکست خوردنها. مادر ۳۲ ساله است و دختری ۱۶ ساله دارد. کابوس او در زندگی این است که دخترش اشتباهات او را تکرار کند و تمامی توان خود را در جلوگیری از این موضوع می کند....