«روي هابز» (ردفورد)، ستاره ي جوان بيس بال، راه هاي موفقيت را يکي پس از ديگري طي مي کند، اما زماني که زني به نام «هاري يت» (هرشي) به او در اتاق هتلي سوء قصد مي کند، رؤياهايش ناکام مي ماند. پانزده سال مي گذرد و «روي» بار ديگر آفتابي مي شود و به باشگاه «شواليه هاي نيويورک» مي پيوندد.
نازیها برای محافظت از یک قلعه قدیمی و اسرارآمیز در رومانی فرستاده می شوند. یکی از آنها به اشتباه نیرویی شیطانی که پشت دیوارهای آن محبوس شده بود را آزاد می کند. یک غریبه این اتفاق را در خانه خود حس کرده و به آنجا سفر می کند. در حالیکه سربازان کشته می شوند یک مرد به همراه دخترش به آنجا آورده می شوند تا از اتفاقات سر در بیاورند...
«آرني کانينگام» (گوردون) يک اتومبيل پليموت اسقاطي را مي خرد، بي خبر از اين که اتومبيل شيطاني است و خيلي زود مرتکب قتل و جنايت خواهد شد...
داستان در مورد یک بار میباشد در بوستون که آدم هایی که در آنجا کار میکنن و کسانی که به آنجا میروند تجارب زندگی های خودشان را با یکدیگر به اشتراک میگذارند و همچنین در همین بین اتفاقات کمدی هم رخ میدهد و …
او که در حال نزدیک شدن به رویای زندگی معمولی هست ، موافقت می کند تا کاری برای یک باند مافیایی انجام دهد ، در حالی که نقشه های دیگری برایش دارند...