استراليا، دهه ي 1880. «برادران برنز» به دليل جنايت و اذيت و آزار مردم از دست قانون فراري هستند. تا اين که دو تن از برادرها به نام هاي «چارلي» (پيرس) و «ميکي» (ويلسن) دستگير مي شوند. پليس بريتانيايي، «سروان استنلي» (وينستون) به «چارلي» پيشنهاد مي کند که اگر بتواند برادر سوم، «آرتور» (هيوستن)، را بيابد و بکشد، حاضر است «چارلي» و «ميکي» را از مجازات برهاند...
در آخرين روزهاي جنگ جهاني دوم، «ژنرال داگلاس مک آرتور» تصميم گرفت به قولي که در سال 1942 داده بود، وفا کند و دوباره پس از عقب نشيني اجباري از فيليپين، به آن جا برگردد. بيش از پانصد سرباز امريکايي در اردوگاهي در فيليپين اسير ژاپني ها بودند و با آنان رفتاري بي رحمانه صورت مي گرفت و «مک آرتور» مي خواست مطمئن شود که اين سربازها صحيح و سالم به کشورشان باز مي گردند.
با زیرنویس چسبیده
پس از کشف يک کشتي مسافربري که در سال 1953 گم شده و بر روي دريا شناور است يابندگان که عده اي فروشنده اجناس دست دوم هستند ، ادعا مي کنند که اجناس موجود در کشتي به آنها تعلق دارد . زمانيکه آنها مي خواهند کشتي را با طناب به سمت لنگرگاه ببرند يکسري حوادث عجيب و غريب اتفاق مي افتد و گروه در کشتي به تله مي افتند و به زودي مي فهمند يکسري ارواح شيطانی در کشتي ساکن هستند . حال افراد بايستی حقيقت را درباره گذشته کشتی کشف کنند و عاملی را که باعث تهديد آنها شده است از بين ببرند...