سریال **Sex and the City** (سک*س و شهر) داستان زندگی چهار دوست صمیمی به نامهای کری، سامانتا، شارلوت و میراندا را روایت میکند که در شهر پرجنبوجوش نیویورک با چالشهای مختلف عشق، دوستی، کار و زندگی روزمره روبهرو میشوند. این سریال با طنز دلنشین و پرداختی عمیق به روابط انسانی، نشان میدهد که ۴ خانم زیبای نیویورکی چگونه در جستجوی خوشبختی و تعادل در زندگی شخصی و حرفهای خود تلاش میکنند. یک داستان پر از لحظات خندهدار، عاشقانه و تأملبرانگیز که مخاطبان را به دنیای جذاب و پرزرقوبرق نیویورک میبرد.
سریال دوستان یک مجموعه کمدی در مورد شش دوست است که در منطقه منهتن شهر نیویورک زندگی میکنند و طی 10 سال و 10 فصل این مجموعه با چالش های مختلفی در زندگی اجتماعی و حرفه ای خود روبرو می شوند...
داستان سریال درباره یک معلم شیمی میانسال است که متوجه می شود که دارای سرطان ریه است و ۲ سال بیشتر وقت برای زندگی ندارد. او که وضع مالی خوبی ندارد و دارای همسر و پسری معلول می باشد، به این فکر می افتد که باید قبل از مردن زندگی خانواده خود را تامین کند. پس با توجه به آشناییش به علم شیمی، همراه با یکی از شاگردان سابقش شروع به ساخت و فروش مواد مخدر می کند...
روایت رمز و راز یک شهر کابوس وار در آمریکای میانه که همه کسانی را که وارد می شوند به دام می اندازد...
هشت دوست که همگی دارای روابط پایداری هستند تصمیم میگیرند تا وارد یک بازی شوند که در آن باید شریک مقابلشان را با یکدیگر عوض کنند. آنها در این سعی می کنند خودشان را...
این اسپین آف سریال بازی تاج و تخت، 300 سال قبل از ماجرای سریال اصلی رخ می دهد و به جنگ داخلی میان خاندان تارگرین می پردازد...
چند صد نفر که با مشکلات مالی و بدهی شدید درگیر هستند به یک مسابقه برای انجام بازی های بچگانه دعوت می شوند تا شانس خود را برای بردن جایزه میلیاردی امتحان کنند، اما خیلی زود متوجه می شوند که قضیه به این سادگی نیست...
داستان اصلی این مجموعه تلویزیونی پیرامون زندگی چند دانشجوی پزشکی است که برای ادامه تحصیل و کسب تخصص جراحی به بیمارستان Grace شهر سیاتل ایالت واشینگتن آمریکا وارد میشوند. شخصیت اصلی داستان که در ضمن راوی داستان نیز هست، دختری به نام Meredith Grey است. عنوان سریال به تناسب نام این شخصیت انتخاب شده، اگر چه شباهت ظریفی با عنوان کتاب آناتومی گری (منبع مشهور علم آناتومی) دارد…
داستان سریال درباره فردی است به نام رگنار لاثبروک که با پادشاه آن دوران وایکینگ ها به مخالفت برمیخیزد و دوست دارد این بار به جای نبرد با شرقی های منطقه خود، حمله به سمت غرب را در دستور کار خود قرار بدهند. رگنار با مخالفت با پادشاه خود، کار را به جلو میبرد تا راه را برای نبرد با غربی ها هموار کند و حتی خود را در مقام پادشاهی ببیند...
دو برادر خون آشام به نام های «استفان» و «دیمن»، که دارای زندگی جاودانه هستند، قرن هاست که میلشان برای نوشیدن خون انسان را مخفی کرده و میان مردم زندگی می کنند. آن ها قبل از اینکه اطرافیان متوجه عدم تغییر سن آن ها شوند، از شهری به شهر دیگر نقل مکان میکنند. اکنون آن دو به شهر ویرجینیا بازگشته اند، همان جایی که به خون آشام تبدیل شدند. استفان پسر شریفی است و خون انسان را به خود ممنوع کرده تا مجبور نباشد کسی را بکشد، اما همواره سعی می کند مراقب اعمال برادر شرورش، دیمن باشد. بعد از آمدن به ویرجینیا، طولی نمی کشد که استفان عاشق یک دختر مدرسه ای بنام «الینا» میشود...