دو پسر نوجوان در حیاط پشتی خانه شان یک مرد غارنشین یخ زده را پیدا می کنند، و تصمیم می گیرند دنیای امروزی را به او نشان دهند...
یک رقاص که کسی را در دنیا ندارد، با انجام یک کار غیر معمول شغلش را به خطر می اندازد و با یک شریک جدید برای رسیدن به موفقیت همراه شود...
با زیرنویس چسبیده
یک گروه فیلمسازی، دزد ظالم و قاتل بی عاطفه ای را تعقیب کرده و در امور روزمره اش سرک می کشند. اما اوضاع بر همین منوال سپری نشده و اینجا هم یکه به قاضی رفتن این طنز تلخ را پر ماجرا می کند...
داستان در مورد فیلمنامه نویسی است که یکی از نوشته هایش مورد علاقه یک تهیه کننده قرار گرفته و جستجو برای بدست آوردن منابع مالی آغاز می شود. اما به نظر می رسد همه سرمایه گذاران معشوقه ای پنهان دارند که می خواهند در فیلم بازی کند و...
وقتی که از جورجین کارلین بپرسید بهترین اجرایش برای شبکه HBO کدام بوده است، او می گوید: "Jammin in New York" ! دلایلش خیلی ساده است: زیرا اولین نمایش او در HBO بوده که بصورت زنده اجرا کرده است، اولین اجرایش در شهر خودش یعنی نیویورک بوده است و...
مسئول فیلمنامه یک استدیو با قبول نکردن فیلمنامه یک نویسنده با او به مشکل برمی خورد. آن نویسنده برای او کارتهای تهدید آمیز می فرستد. اما نویسنده از او به خاطر قبول نکردن فیلمنامه اش اخاذی می کند و ...
«دکتر وارنيک» (جونز)، مدير مرکز نگهداري حيوانات خانگي، «هاروي» (پلات) و «ورنن» (توتچي) را به يک فروشگاه حيوانات مي فرستد تا براي آزمايش هايش، توله سگ بدزدند. در بين توله هاي دزدي، سگي از نژاد «سن برنار» از وانت در حال حرکت فرار مي کند و خود را به «خانواده ي نيوتن ها» مي رساند و پدر خانواده، «جرج» (گرودين)، به خاطر اصرار بچه ها و همسرش، او را نگاه مي دارد و...
یک اسکیت باز با خلق و خو و یک بازیکن سابق هاکی سعی می کنند به عنوان یک تیم اسکیت بازی طلای المپیک را کسب کنند...
«بيلي» سفيدپوست (هارلسن) که از تماشاگران بازي بسکتبال پر تب و تابي در زمين بازي هاي ساحلي وينس کاليفرنياست، با بازيکن سياه پوستي به نام «سيدني» (اسنايپس) آشنا مي شود. اين دو از طريق شرط بندي روي مهارت هاي خود در بازي هاي خياباني محله هاي سياه پوست، شروع به پول در آوردن مي کنند و با به رخ کشيدن تعصبات نژادي شان، حتي يکديگر را هم گه گاه در شرط بندي هاي شان تلکه مي کنند.
با زیرنویس چسبیده
«بيل» (ماکيو)، پسرک دانشجوي دوست داشتني اهل شمال، و رفيقش، «استنلي» (ويتفيلد) را در شهرکي دور افتاده در جنوب، به زندان مي اندازند و کمي بعد آن دو خبردار مي شوند که به جنايتي متهم شده اند. «بيل» که نه پولي در بساط دارد و نه دوست و آشنايي، تصميم مي گيرد با پسر عمويش، «ويني» (پشي) که به تازگي وکيل شده، تماس بگيرد.